1/30 شب :
تلفنم زنگ میخوره! اسم آبجیم افتاده ، نگران میشم :| گوشیو با ترس و لرز جواب میدم :
من :بعله؟؟
آبجی : بیا درو باز کن
من : چی؟؟؟
آبجی : جلو درم بیا درو باز کن (با خنده )
هنوز باورم نشده ولی میرم که چادر بردارم تا درو باز کنم
بعده دو ماه اومده خونه ، میگه با ص... (نامزدش) بیرون بودیم خیلی دلتنگ بودیم و جایی برا رفتن نداشتیم گفتیم بیایم خونه ...
4 ساعت راه اومدن ، خوابیدن و صبحانه و ناهار خوردن و رفتن ...
خدایا همه کسایی که تو غربتنو شاد نگه دار :)
- جمعه ۱۲ شهریور ۹۵