آخرین ترم کارشناسی :
اصلا نفهمیدم این سه سال و نیم چطوری گذشت .. انگاری همین دیروز بود وسایلمو بردم خوابگاه ...خوابگاهی که 16 نفری بود و خیلیم بزرگ ، تنها خوبیش این بود که همه از یه منطقه بودیم فقط یه دختری بود که از همدان اومده بود ... ماها همه ترک بودیم و فقط اون فارس به خاطر همین نه اون با قاطی شد نه ما با اون ! ترم بعدشم یه اتاق دیگه رفت ...
دو تا از هم خوابگاهیام همشهریم بودن و یه سال از من کوچیکتر و رشته هامونم فرق داشت به خاطر همین از هم دور شدیم و بیشتر با هم رشته ای های خودمون گرم گرفتیم و من دو تا دوست هم رشته ای خوب پیدا کردم ... تو این 7 ترم دعوا کردیم و خندیدیم و ... روزهای خوبی داشتیم :)
اصلا باورم نمیشه داره تموم میشه ، یکم از تموم شدنش میترسم ، نمیدونم قراره چی پیش بیاد و چیکار کنم ، خیلی از شروع یه دوره از زندگیم میترسم ، استرس دارم که به همه چیز گند بزنم ، با اینکه یکم تنبل تشریف دارم و زیاد اهل تلاش و اینا نیستم ولی باز هم استرس دارم ، کاش از اون شخصیت هایی بودم که بی خیال بودم ولی نمی تونم ! نمیشه!
- يكشنبه ۱۱ مهر ۹۵