سلام ، حالتون خوبه؟
گفتم تا کشتی فینالمون شروع شه بیامو خاطرات
مشهدمو بتویسم
بعدا نوشت :
خسته نباااااااااااااااااشی دلاور :**
این یه مدال برامون از صد تا مدال کشورهای دیگه ارزشمندتره :) غیرتتو شکر :)
سفر خوبی بود .. خوش گذشت
یکشنبه ساعت نه و نیم راه افتادیم ، همونطور که گفتم انصافا اتوبوسمون
عالی بود ولی خب خیلی تو راه بودیم! اگه با قطار یا هواپیما میرفتیم خیلی بهتر میشد ...
من و دوستام تو ردیف سوم نشسته بودیم جامون خوب بود .
تو رستوران ایرانیان زنجان ناهار خوردیم شامم تو یه رستوران نزدیک
جمکران بودیم ، تو جمکرانم نزدیک یه ساعت موندیم و حرم حضرت معصومه هم حدودا نیم
ساعت بعدم راه افتادیم طرف مشهد ... با اینکه صندلی اش راحت بود ولی باز هیچی جای
تخت و تشکو نمیگیره ، بدنم خشک میشد و هی هی بیدار میشدم ولی باز از صندلیای
معمولی بهتر بود ...هان اینم بگم که اتوبوسمون وای فایو مانیتور داشت ولی نمی
تونستیم گوشیامونو شارژ کنیم ! دیگه هرجا نگه میداشتن بدو بدو گوشیامونو شارژ
میکردیم .
ناهار روز دومونم تو سبزوار خوردیم حدود ساعت 30/8 رسیدیم مشهد
قرار بود تو دانشگاه فردوسی بمونیم که متاسفانه خیلی خیلی دور بود تازه وقتی ام رسیدیم
برنامه اردومونو بهمون دادن که در کمال تعجب شبا فقط استخر و باشگاه بود که کلی
بهشون اعتراض کردیم ، خب ما تو شهر خودمونم استخر و باشگاه داریم دیگه ... تازه در
کمال تعجب فهمیدیم که فقط دو روز تو مشهد میمونیم نه سه روز ... دانشجوهای دیگه ای
که اومده بودن یه روز قبل ما اومده بودن و ما آخرین گروه بودیم
برا منی که دانشگاه ندیده ام دانشگاه فردوسی خیلی عااااالی بود ، طبیعتشو
سلفشو اتاقاشو همه چیزش ...
اتاق مام سه نفری بود
دیگه بعد حمومو و شام با
دوستامون تو حیاط نشستیم و مشغول چای و تخمه شدیم !! مثلا که مشهد نیستیم
فردا صبحش ساعت 6 با اتوبوسای دانشگاه سمت حرم رفتیم و تو صحن جمهوری
و باب الهدایه مراسم برا دانشگاهمون داشتیم وبعد مراسمم
که به بچه ها از گل های حرم داده بودن که ما متوجه نشده بودیم :!
بعدا حدود 10 صبح بود که رفتیم سمت ضریح ولی خیلی خیلی شلوغ بود دیگه
از همون دور دورا زیارت نامه خوندیم بعدش سمت زیرزمین رفتیم و اونجا دعا و نماز
خوندیم و ساعت 1 با اتوبوسای دانشگاه برگشتیم دانشگاه
یکی دو تا از دوستامونم به اتوبوسای دانشگاه نرسیده بودن که 23 تومن
پول تاکسی داده بودن!
بعده ناهار و یکمی خواب رفتیم سمت پروما که تقریبا نزدیک دانشگامون
بود (برنامه خوده دانشگاه آرامگاه فردوسی و الماس شرق و بازار رضا بود که
پیچوندیمشون :دی) اونجام فقط یدونه تل برا آبجیم خریدم یدونه هم کفش اسپورت
پسندیدم که متسفانه نخریدمش
ساعت 7 برگشتیم دانشگاه باز شبش بیکار و بی عار با دوستامون دور هم
جمع شدیم و در کمال تعجب فهمیدیم که با نوشتن نامه و اینا میشه خودمون بریم حریم که
متاسفانه دیر بود و نشد بریم ...
تو این چند روز داییم اینام مشهد بودن که قرار بود با دخترداییم بریم
موج های آبی ولی چون دیگه وقتم کم بود نرفتم و صبح چهارشنبه با دوستم رفتیم حرم و
یکم از بازار رضا ادویه و اینا خریدیم و باز با اوتوبوسا برگشتیم حرم و عصرش با
دوستام رفتیم الماس شرق ... اونجام با دایی و زنداییم قرار گذاشتیم که همو ببینیم
... بعده یکم خرید و اینا داییم اینارو دیدم و قرار شد شبو باهم باشیم ، دختر
داییمم که تازه از موج های آبی برگشته بود گفت شبو بریم پارک ملت که نزدیک دانشگاه
فردوسی بود ، دیگه از دوستام جدا شدمو باهاشون رفتم و سوار آکروجت و چرخ و فلک و
تاب کوچیکو و یدونه چیز گرد که این طرف و اونطرف میرفت و اسمش یادم نیس D: شدم ولی هیچکدوم به اندازه آکروجت ترسناک نبود کلی ترسیدم و جیغ جیغ
کردم
زنداییم و داییم که نشسته بودن مارو نیگا میکردن میگفتن صدای شما از
همه بلندتر بود :دی
دخترداییم تاب زنجیری ام میخواست سوار شه که خوشبختانه خسته شد و سوار
نشد وگرنه الان سکته کرده بودم و خدمتتون نبودم :دی
بعدشم که با داییم اینا رفتیم سمت حرم که من برم پیش دوستام اونام برن
هتلشون که نزدیک حرم بود ...
تو راه رفتنمونم که به دوستم زنگ زدم ببینم کجان یه خبررر خیلی خوب
بهم داد که فهمیدم امام رضا حرفامو شنیده
مثله اینکه یه تعدادی قبض صبحونه حرم برا دانشگامون داده بودن که قرعه
کشی کردن و اسم منم درومده بوده ..
دیگه رسیدم حرم و یکم زیارت نامه خوندم و با دوستام برگشتیم دانشگاه
... تو دانشگاهم کم کم وسایلامو جمع کردم و حموم رفتم تا ساعت شد 6 و باز با
اتوبوسا رفتیم سمت حرم و اول یکم زیارت کردیم با امام رضا وداع کردیم و بعدم رفتیم
سمت زیرزمین که اونجام یه پنجره فولادی بود که مردم با صف بندی میرفتن و به ضریح
دست میزدن! با اینکه من اصلا اعتقادی به دست زدنو و بوس و اینال ندارم و معتقدم از
دورم میشه زیارت کرد و لازم نیست کلی مردمو هول بدم تا به چن تا میله برسم ولی
میخواستم دو تا ازون پارچه سبزارو متبرک کنم برا همین با صف رفتم و ...
ولی کاش ضریح اصلی رو هم اینطوری ردیفی کنن ! گاهی که می دیدم مردم
چقد همدیگه رو اذیت میکنن تا به ضریح دست بزنن اشکم در میومد که چرا باید مردم ما
اینطوری باشن!
خاصه بعده زیارتم رفتیم صبحونه و یکمیشو خوردم و یکمیشم برا دوستامو
خانواده برداشتم
امام رضا تو این روز آخر خیلی خوشحالم کرد که مهمونم کرد
بعدم اومدیم سمت دانشگاهو وسایلارو تو اتوبوس گذاشتیم و اومدیم سمت
شهر خودمون ... کل راهم خوابیده بودم خوشبختانه ...
تقریبا ساعت 8/30 رسیدم خونه و چون خیلی دلم میخواست بنویسم اومدم
اینجا
امیدوارم قسمت همه دوستام بشه
+ رو قرمزا کلیک کنید (: