ستاره باران

28

چند روزی به شروع محرم مونده بود ، تو گروه آشپزی یه لینک گروه گذاشتن و من عضوش شدم اسم گروه "چهله ی زیارت عاشورا " بود و قرار بود چهل روز زیارت عاشورا بخونیم و هر روز به نیت یک نفر ...
راستش زیادِ زیاد مذهبی نیستم ولی خب به فال نیک گرفتمو گفتم شاید آغاز راه باشه ...
حاجتمم همون حاجتی بود که نمیدونم چطوری به دلم اومد ... راستش زمان زیادیه که این حاجتو دارم ...
از اول محرم شروع کردیم و من هر روز میخوندم تا به امروز که نوبت من بود ، خیلیا به نیت من خوندنو و من خوشحال بودم ولی دقیقا همین امروز حاجتم دست نیافتنی ترین حاجت شد ...
نمیدونم حکمته قسمته یا هر چیز ولی دلم گرفت .. هم از خودم و هم از خدا ...
گریه نکردم ولی حال بدیه ...
حتما کسی که به حاجت من رسیده پارتیش پیش خدا قوی تر بوده ..

27

سیستم من اینطوریه که کل تابستونو میخورمو میخوابم ولی همین که یک مهر میرسه تازه یادم میوفته چه کارها که میتونستم بکنمو نکردم :(

مثلا میتونستم برم کلاس فرش بافی D:

خیلی دوس دارم برم ها ولی نمیدونم کجا باید برم ... یکی از همسایه هامون داره میبافه و یکی از آشناهامونم شنیدم یه تابلو فرش بافته ولی هنوز نپرسیدم از کجا یاد گرفتن ! به مامانم سپردم بپرسه حالا شاید یاد گرفتم و بافتم :)


26

+ من هر وقت که به حرف مامانم گوش نمیدم یه گندی میزنم :|
امروز داشتیم هالمونو تمیز میکردیم که وسطش مامانم رفت خونه همسایمون منم مثلا خواستم با سلیقه باشم و در حالی که میدونستم مامانم نمی خواد بشورتشون حباب های لوسترهامونو در آوردم که بشورم  که یکیش خورد لبه سینکو یکمیش شکست :| با کلی ترس و لرز همشونو شستمو سرجاشون انداختم (حتی اون شکسته هه رو) مامانمم که اومد نفهمید که شکستمش ولی باز خودم بهش گفتم ، خوشبختانه چیزی نگفت ولی بعدا تو دعواهامون حتما میگه :|

+ قسمت 13 سریال دانلود شد برم ببینم :)

می شود بدانم الان چه کار میکنی؟
می شود بدانم شب ها کی میخوابی؟
میشود بدانم صبح ها کی بیدار میشوی؟
میشود بدانم فلان ساعته فلان روز کجا بودی؟ 
می شود کمی دچارم شوی؟
آخر من خیلی وقت است دچارت شده ام کــاش تو هم ...

25

آخرین ترم کارشناسی :

اصلا نفهمیدم این سه سال و نیم چطوری گذشت .. انگاری همین دیروز بود وسایلمو بردم خوابگاه ...خوابگاهی که 16 نفری بود و خیلیم بزرگ ، تنها خوبیش این بود که همه از یه منطقه بودیم فقط یه دختری بود که از همدان اومده بود ... ماها همه ترک بودیم و فقط اون فارس به خاطر همین نه اون با قاطی شد نه ما با اون ! ترم بعدشم یه اتاق دیگه رفت ...

دو تا از هم خوابگاهیام همشهریم بودن و یه سال از من کوچیکتر و رشته هامونم فرق داشت به خاطر همین از هم دور شدیم و بیشتر با هم رشته ای های خودمون گرم گرفتیم و من دو تا دوست هم رشته ای خوب پیدا کردم ... تو این 7 ترم دعوا کردیم و خندیدیم و ... روزهای خوبی داشتیم :)

اصلا باورم نمیشه داره تموم میشه ، یکم از تموم شدنش میترسم ، نمیدونم قراره چی پیش بیاد و چیکار کنم ، خیلی از شروع یه دوره از زندگیم میترسم ، استرس دارم که به همه چیز گند بزنم ، با اینکه یکم تنبل تشریف دارم و زیاد اهل تلاش و اینا نیستم ولی باز هم استرس دارم ، کاش از اون شخصیت هایی بودم که بی خیال بودم ولی نمی تونم ! نمیشه!

24

+ دانشجویی هست که انتخاب واحدش تا الان مونده باشه؟ به نظرتون اگه فردا انتخاب واحد کردم از دوشنبه که کلاسا شروع میشه برم خوابگاه یا بمونم بعد عاشورا تاسوعا برم؟


+ شما با مامانی که دوست داره خونه ش تمیز باشه ولی حال کار کردن نداره چیکار میکنید؟


+ هدف اونایی که وبلاگتو دنبال می کنن ولی حتی یه کامنتم تا حالا نذاشتن چیه؟ :تفکر


+ هدف تر اونایی که یه مطلب رمزدارتو کپی میکنن و تو از ترس اینکه آشنا باشن وبتو می پوکونی و بعد اونم وبشو می پوکونه چیه؟ یعنی می تونه آشنا باشه؟ :ترس

23

+ از گرسنگی دارم میمیرم :| 
امروز مثلا خواستم رژیم بگیرم یا در واقع کمتر بخورم ... 
صبحانه : چای شیرین و یکمی نون خوردم 
ناهار : تقریبا یه کفگیر لوبیا پلو با ته دیگ سیب زمینی (P:) و سبزی 
بعد از ظهر: هندونه و سه لیوان چای سبز 
شام : یکمی لوبیا پلو با یه گوجه و فلفل دلمه ای 
بعد از شام : یدونه شیرینی با یه هلو و بازم یکم هندونه خوردم ... 
البته بعد از طهرم نیم ساعت ایروبیک کار کردم ...
الان که نوشتم فهمیدم من که ماشاء الله همه چی خوردم :|
ولی الان معده ام داره غش و ضعف میره ولی من چیزی نخواهم خورد :|
مردم چی برا بچه هاشون ارث میذارن اونوقت این بابا و مامان ما چاقی برامون ارث گذاشتن :|

+ دختر عمه ام دانشگاه قبول شده از همین الان میز و چراغ مطالعه میبره خوابگاه :| منی که رتبه ام خیلی بهتر از اون بود و رشته مم بهتر روزی که رفتم خوابگاه یدونه دفتر و خودکار با خودم نبرده بودم :|


22

کاش یه مغازه بود

آدم میرفت میگفت

بی زحمت یه کم "خیال خوش" میخوام 

ببخشید این "خنده ها از ته دل" چندن؟ 

آقا!

این "آرامشا" لحظه ای چند؟

این "بی خیالیا"  که میپاشن رو زندگی مشتی چند؟

ازین "روزایی که بی بغضن" دارین؟

ازین "سالایِ بی رنج" اندازه دل ما دارین؟!

این "شادیا" دوام دارن؟!

نه...

کاش یه جایی بود میشد رفت و بگی آقا یه "زندگی" میخوام 

بی زحمت جنس خوبش ...  


+ امروز خیلی ترسیدم ! خیللللی ... اگه واقعی بود چی؟ چیکار میکردم؟ 

خدایا شکرت که ادا بود بازی بود وگرنه ...

+اولین پستی که تو دنیای مجازی گذاشتم این بود : کلیک یادش بخیر ...


به نو پایی اینجا توجه نکن ! نویسنده اش سال هاست که در این کار است!هرچند که نوشته هایش نابالغ است.

اینجا یک صفحه مجازی نیست بلکه صفحه ای از دل نویسنده است که دوست دارد همراه داشته باشد.

اگر از اینجا گذر کردی و خطی از دل نوشته هایش را خواندی ، یادگاری ای برای او بگذار ...
Designed By Erfan Powered by Bayan